امروز اومدم سر کار قلم چی که بابات صبحت کنم برگردم سر کار
آ ن دیا جان خیلی استرس دارم امروز اومدم قلم چی تو هم پیش مامانی و بابایی هستی از ساعت 1 بعدازظهر اومدم تازه عبدل زاده اومد وحید الان تو اتاق منم چند دقیقه دیگه می رم تا صحبت کنم خوشگلم نفسای مامان عزیزم هر فرصتی گیر بیارم میام و برات از همه چی می نویسم راستی عمر من 9 شهریور 1391 اولین دندون خوشگلت در اومدم با مامانی و بابایی و خاله هات و دختر خاله هات رفته بودیم برغان روز جمعه که دیدیم دندون قشنگت در اومده مامانی دید البته قبلش دوشنبه هفته قبل باد کرده بود که خاله هات تا فهمیدن اومدن خونه مون برات لباس و عروسک خریده بودن خاله آتوسا هم که مثل همیشه بازم از کرمانشاه برامون نون برنجی و نون خرمایی آورده بود چون بابات دوست داره من که دوست ن...
نویسنده :
صفورا
18:06